اشعار . غزل و مثنوی |
اسیر عشق اندکی صبر ! مرا با خود به هر جا میکشی روی ِ دیوار ِ اتاقم ، نقش رویا میکشی آتشی در سینه ام ، افتاده از چشمان تو سینه میسوزد ، لبم خشکیده ، دریا میکشی ؟ شهد لب های تو را ، هر شب به رویا میچشم ! تا سحر در خواب شیرینم ، چه بلوا میکشی نازنینم ، بین دستانت دلی دادم عزیز بی درنگ بر روی دل ، خط های بیجا میکشی عاقبت قهر خدا ، چون آتشی بر دامنت آنچنان افتد که خود دست از مداوا میکشی میگریزی از منی همچون که مجنون تو ام در بیابان با خودت ، تا نام لیلا میکشی تا "غریب" خسته دل پا در رکابت میشود نقش غمگین نگاهش ، بر مقوا میکشی گفتم ات دستم بگیر از چاه کنعانم شبی بی سبب شب را ، برای صبح فردا میکشی
دار زلفانت به گردن ، رو به بالا میکشی حسین اسکندری"غریب" |
جاده های بیکسی |
انتظارِ سردتکیه گاهم یک درخت در فصل زرددفتری از خاطراتِ یک نَبردفصل پاییز ، یک جدایی ، یک خزانیک نگاهِ یخ زده ، دستانِ سردگم شدن در انتهایِ انتظارجاده ایی پر پیچ وخم ، فردایِ دردجانِ من از این تلاطم درگذردلبری ، باشد به چشمانت شِگردآن نگاهِ سرد و دستانِ یخیاین دلِ بشکسته را آزرده کردچون قلندر از تو هم باید گذشتکی تفاوت میکند این زوج و فردزندگی را بخششِ چَشمِ تو کرداین "غریبِ" خسته و آن دوره گرد
حسین اسکندری "غریب" |
شرمندگی
حسین اسکندری "غریب" |
|
شب رو
درون جنگل تاریک ، مشکن
دل دیوانه را ، آهسته تر رو
مبادا از صدای این شکستن
شبانه بسته باشند راهِ در رو
کمی آرامتر ، ای نازنینم
صدای خش خش ات بیدارتر کرد
تمام جنگل از کفتار پر شد
دل ویرانمو ، آوار تر کرد
درون سینه ی عاشق ترینم
نشان از روی ماهت بود روزی
گریزان از من آشفته رفتی
نباید اینچنین لب را بدوزی
تویی تنها امیدم توی دنیا
مرو تنها مذارَم توی این دشت
پس از تو میدرند جسمِ "غریبَ"منمیمونه برایت ، راه برگشت
بداهه
حسین اسکندری"غریب"https://attach.fahares.com/uFlFFXh4mHP+/uYV00kcKQ== |
نا امید دیگر از چشم سیاهت هوسی نیست مرا رفتی و دور و برم هیچ کسی نیست مرا ای که در زلف سیاهت همه ی پیچ و خم است چنگ بر زلف سیاه تو بسی نیست مرا هرشب از خلوتی کوچه ی چشمان شما همچنان در گذرم ، پیش و پسی نیست مرا غرق در عمق نگاهت شده ام ، تا به ابد جز به چشمان تو اصلا ، قفسی نیست مرا حسرت روی تو چون داغ "غریب"یست به دل شِکِوه دارم که چرا دادرسی نیست مرا ؟ عاشقم ، عاشق چشمان بلاخیز تو ام از نگاهت به دلم ، خار و خسی نیست مرا در سرای تو ، همه روز و شبم میگذرد جز هوای تو، به دنیا نفسی نیست مرا حسین اسکندری "غریب" |
معجزه ی عشق فدای روی چو ماهت , میان ِ چادر ِ شب فدای قلب رئوفت ، فدای ِ خال ِ به لب فدای ِ چشم ِ سیاهت که دلبری کندَم مرا پیاله ی می پر کنی ز شهد ِ عنب به لب که خنده زدی بر جمال خسته ی ما صدای زُجه ی دلها رسیده است به خُطب هوای خانه ی دل گرم ِ تو بیا و ببین دمای عشق تو است جان ما نشانده به تب خدای ِ عشق ِدل ِ بی نشانه ام تو شدی لبان ِ قند ِ تو برد آبرو ز ِ هرچه رطب ندیده کس که عسل میچکد ز صورت ماه بیا تو معجزه ی عشق ما به ماه رجب بیا و فاصله ها را ، ببر ز یاد ِ زمان به حد اقل برسانیم ، مثال ِ کام ِ دو لب "غریب"ی ام که نشستم به کلبه ایی متروک بیا گر عشق ِ تو خواهد هزار کار ِ عجب حسین اسکندری"غریب" |
طالع نحس گاهی منم , به حال ِ خودم گریه کرده ام بر حال ِ بی مثال ِ خودم , گریه کرده ام گویند به زال , رفته تمام ِ شباهتم برقامت ِ چودال ِ خودم , گریه کرده ام خم کرده است , قامت ما محنت و غمت حتی شکسته بال ِ خودم , گریه کرده ام هر شب کنار بستر سردم , نشسته ام تا صبح به بخت کال خودم , گریه کرده ام صدها جفا , دیدم و چیزی نگفته ام با این زبان ِ لال ِ خودم , گریه کرده ام کس را گدای ِ , مهر و محبت نبوده ام بر طالع ِ زوال ِ خودم , گریه کرده ام امشب شکسته تر شدم از غصه ی فراق در آینه به یال ِ خودم , گریه کرده ام پاییز اگر چه برده صفا , از میان ِ ما آشفته بر نهال ِ خودم , گریه کرده ام وقتی که روسری زسرت میگرفت "غریب" دیدم فقط به مال ِ خودم , گریه کرده ام دیر آمدی , آمدنت درد ِ دیگریست آری بر این وصال ِ خودم , گریه کرده ام حسین اسکندری"غریب" 18/10/1401 |
دوش یادت , نازنینم در خیال افتاده بود صورت ماهت که دیدم , بر هلال افتاده بود مست دیدارت شدم وقتی به دورت اختران بین شان در آسمان صد قیل و قال افتاده بود آتشِ خشم و حسادت در وجودم شعله ور میشد اما بخت بد , ما را تِفال افتاده بود مست اگر بودم ولی , مستی نکردم با شراب از همان روزی که چشمم بر جمال افتاده بود از لبانِ غنچه وارت کاش , می چیدم گلی بوسه هایت روی خطی از محال , افتاده بود وصفِ چشمان سیاهت , نازنین همواره هست بر زبانها از جنوب تا بر شمال , افتاده بود کاش میشد , لب گذارم بر لبان ِ شهد تو چون عسل , شهد لبانت هم حلال افتاده بود مثل سیبی در میان باغ ِ دل , می جویمت رقص رقصان روی آبی کز نهال افتاده بود باغ دل , پر گشته از گل بوسه های روی تو در غیابت بینِ مردم , صد سؤال افتاده بود آمدی در دفتر شعرم "غریب" ی میکنی تا نبودی رویِ قلبم , تکّه خال افتاده بود حسین اسکندری"غریب" |
صفحه نخست آرشیو وبلاگ عناوین مطالب وبلاگ |
درباره وبلاگ |
|
آمار وبلاگ |
تعداد آنلاین : 0 بازدید امروز : بازدید دیروز : بازدید هفته : بازدید کل : |
خبرنامه |
|
نوشته های پیشین |
1403 1402 |
RSS
|